×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پارازيت

× سلام.مطالب پارازيت اكثر موارد را در بر خواهد گرفت.مثل اجتماع ايران،علم،فرهنگ و ورزش ايران زمين.اميدست با ثبت مطالب كوتاه ولي بهينه،رضايت شما عزيزان در آينده نه چندان دور جلب شود.باتشكر
×

آدرس وبلاگ من

paraazit.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/lootestaan

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

سايه تان از سر ما كم نشود

اسكندر مقدوني به ملاقات فردي به نام ديوژن  كه شهرت وارستگي اش را شنيده بود رفت.ديوژن در آفتاب دراز كشيده بود و خود را گرم مي كرد،اعتنايي به اسكندر نكرد و از جايش تكان نخورد.اسكندر ناراحت شد وگفت:مگر مرا نشناختي كه احترام لازم را به جاي نياوردي؟ديوژن با خونسردي جواب داد:شناختم ولي از آنجا كه بنده اي از بندگان خدا هستي،اداي احترام را ضروري ندانستم.اسكندر توضيح بيشتري خواست.ديوژن گفت:تو بنده حرص و آز و خشم و شهوت هستي در حاليكه من اين خواهشهاي نفساني را بنده و مطيع خود ساختم.به قولي ديگر در جواب اسكندر گفت:تو هر كه باشي مقام و منزلت مرا نداري،مگر جز اين است كه تو پادشاه و حاكم مطلق يونان هستي؟اسكندر تصديق كرد!ديوژن گفت:بالاتر از مقام تو چيست؟اسكندر جواب داد:"هيچ" ديوژن بلافاصله گفت:من همان هيچ هستم و بنابراين از تو بالاتر و والاترم!اسكنر سر به زير افكند و پس از مدتي تفكر گفت:از من چيزي بخواه و بدان هر چه بخواهي مي دهم.آن مرد وارسته به اسكندر كه در آن موقع بين او و آفتاب حايل شده بود گوشه چشمي انداخت و گفت:مي خواهم سايه خودت را از سرم كم كني.اين جمله به قدري در مغز و استخوان اسكندر اثر كرد كه بي اختيار فرياد زد:اگر اسكندر نبودم مي خواستم ديوژن باشم!90
جمعه 14 مرداد 1390 - 4:10:47 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://az-be.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 14 مرداد 1390   8:59:33 PM

salam

bad nabud